تيوری داروين وخاديست مسکين– بخش اول
(رد هذيانهای خاديست بيمارميمونزاده آزادل درمورد خلقت)
عبدالکريم فاريابی
پيش ازپرداختن به رداراجيف خاديست آزادل درمورد آفرينش( خلقت) ، لازم می دانيم تعجب خودرا ازنشرهذيانهای وی درپورتال کفرسياسی ابرازبداريم؛ البته نه ازين جهت که گردانندهء اين پورتال، اهميتی به دين وآئين ملت ومقدسات مردم مسلمان ومتدين کشور، قائل است، بلکه ازين جهت که چگونه عجوزی که خودرا پدردستورزبان افغانستان می دانست ومی داند وپاچهء هرنويسنده را می گرفت، که آهای فلانی ! تو درينجا مرتکب کفردستوری شدی ،زيرا فلان کلمه را درست استعمال نکردی وبهمان نقطه را بيجا گذاشتی!!! آری، اين پدردستورزبان(!) واين علّامهء(!) نقطه گذاری چگونه ازاغلاط بيشماروفاحش املائی وانشائی ودستوری رفيقش خاديست آزادل چشم می پوشد ، وپاچه گيری اش که هيچ، حتا اورا متوجهء اغلاط بزرگش نمی کند ويا آنهارا اصلاح نمی نمايد؟!
به هرحال،بازمی گرديم به ياوه سرايی های خاديست بيمارآزادل درموردخلقت. اين خاديست مکاروبيسواد که با تردستی وشعبده بازی درصدد فريفتن هموطنان مسلمان ومتدين ماست، چندين بار به اين پرسش مواجه شده است ، که اگر خداوجود ندارد پس اين کائنات با اين همه شگفتی هايش چگونه به وجود آمده است وچه کسی آن را اداره می کند؟ اما وی که پاسخی به اين پرسش ندارد، ومانند همهء مارکسست ها لفاظی وچالاکی وعوامفريبی را درمدرسهء مارکس ولينن ومائو ودستگاههای جاسوسی کاجی بی وخاد آموخته ، همواره کوشيده است تا با گفتن اين سخن که اين پرسش را فلان وقت وضمن بررسی فلان موضوع جواب خواهم داد، ازقبضهء سوال کننده ، فرارکند و" ساغربه طاق ووعده به فردا بگذارد" ، اما سرانجام وقتی که راه فرارش مسدود ومجبور می شود ، که بايد سوالهای يادشده را به هرشکلی که شده پاسخ بدهد، به نوشتن به اصطلاح مقاله يی درمورد خلقت می پردازد ، ومانند هميشه با دشنام دادن های لوچکانه وعربده کشيدنهای خاديستی، خوی وخاصيت کمونستی خودرا به نمايش می گذارد؛ اما با وجود سياه کردن نامهء اعمال خويش درهفت بخش وياوه گويی های بيشماروبافتن دروغهای بيحد، کوچکترين پاسخی به اين پرسش که زندگی وکائنات چگونه وتوسط چه کسی آفريده شده اند، ارائه نمی کند وجزاشارهء مختصری به تئوری داروين که يقيناً معنايش را هم نمی فهمد وفقط ازاين وآن چنين کلمه يی را شنيده است، حرفی درمورد خلقت وآفرينش ازديدگاه خودش نمی زند تا بدينگونه به سوالهايی که درين پيوند با آن مواجه شده است ،جواب بدهد وبه وعده هايی که سپرده بود، وفاکند!
آری، اين خاديست مکاروشعبده باز،که ديدگاه های اديان درمورد خلقت وآفرينش کائنات توسط خدای عالميان را رد می کند، وآن را ابلهانه به باد استهزا می گيرد، بايد الترنتيفش را آماده می داشت ، وبا دلائل عقلی وعلمی قانع کننده يی ثابت می کرد که کائنات وانسان نه آنگونه که اديان- بويژه دين اسلام- می گويند، بلکه به طريقهء ديگری به وجود آمده اند! اوبايد به عوض نوشتن چند کلمهء مبهم درمورد فرضيهء داروين، شرح مفصلی درمورد اين فرضيه ويا تيوری تقديم خوانندگان چرندوپرند های خود می نمود؛ ولی حقيقت اينست که باسوادترين مارکسست ها وداروينست ها که تيوری داروين را جانشين عقيدهء خلقت کرده اند، ازپاسخ دادن به سوالات وانتقادهايی که متوجهء اين فرضيهء پوچ وميان تهی شده است، عاجزمانده اند تا چه رسد به خاديست بيسواد وجاهلی که سوادشاگرد صنف ششم را هم ندارد!!
خاديست آزادل درآغازاين خزعبلاتش ازمريضی خود خبرمی دهد واينکه اين ياوه سرايی هايش درمورد خلقت را درحالت بيماری نوشته است. ما بيماری اورا تأييد می کنيم ، چون علائم اين بيماری درهذيانهای وی وسخنان بی ربط وجملات سست وواهی واغلاط بيشماراملائی وانشائی اش آشکارست.
اگرچه همهء نوشته های پوچ وميان تهی اين خاديست بربيماری او ومتأثر بودن دماغش ازافيون مارکسيسم وبی سوادی وکودنی اش مهرتأکيد می گذارند، ولی اراجيفش درمورد خلقت واقعاً شاهکارفکاهی است وافزايش مرضش را نشان می دهد؛ وما درجريان رد هذيانهای وی اشاراتی به شهکارهای(!) بيسوادی وابلهی وی خواهيم داشت، اما فعلاً بيائيد ببينيم وی چگونه نقطهء نظرخودرا درمورد خلقت بيان می دارد:
اودربخش دوم اراجيفش تحت عنوان " خلقت ازديدگاه اديان ابراهیمی" به تيوری داروين که وی به آن ايمان دارد ومردم مسلمان مارا نيزبه ايمان به آن فرا می خواند، چنين اشاره می کند: " با مختصر توضيحاتی که دربارهء اسطورهء آفرينش درسرزمين های مختلف تا قبل ازتيوری داروين برمبنای ( تغييروتبديل انواع) اديان تمام چرنديات راپشت سرهم به بشريت ذهن نشين ساخته ونقش منفی دررشد افکارانسان ها درجوامع مختلف بازی نمودند اما بعد ازطرح عقايد داروين يک تعداد مسيحيان متوجهء علميت مسئله شده واظهارداشتند نظريهء داروين ابداً جنبهء ضد مسيحيت ندارد.." .
اين خاديست ميمونزاده بعد ازين سطور،طبق معمول، دشنامهای رذيلانه يی را متوجهء مسلمانان می سازد ،وادعاهايی می نمايد که درمورد آنها دربخش های بعدی اين نوشتارصحبت خواهيم کرد.
جای ديگری که وی ازتيوری داروين ياد می کند بخش سوم هذيانهای اوست ؛ آنجاکه می نويسد: " مذهبيون واربابان خرافه برای حفظ سرمايه درممالک استعماری سعی وتلاش دارند تاازتدريس تيوری تکامل داروين درمدرسه ها وپوهنتونها ودانشگاهها جلوگيری کنند وکوشش می کنند به مسئولين آموزش بقبولانند که درکنارآموزش تدريس تکامل به تدريس وآموزش به اصطلاح آفرينش هوشمند نيز بپردازند که چيزی نيست جزهمان اصول آفرينش آدم وحوای کتابهای مذهبی ؟؟ " .
آری، اينست همهء آنچه که خاديست آزادل درمورد تيوری داروين درخورجين خود دارد، وفکرمی کند که با اين لفاظی ها وترفندهای مارکسستی می تواند عقل مردم مسلمان وآگاه مارا به بازی بگيرد وآنهارا قانع سازد که آفريننده يی وجود ندارد وخدا موجود خيالی است! اين شياد مارکسست فکر نمی کند که اگرمی شد با اين لفاظی ها وشعبده بازيهای مارکسستی ، عقل های مردم را تخديرکرد وآنهارا برای هميشه فريفت، مارکسيسم وکمونيسم درافغانستان واروپای شرقی وسرزمين تولدش( اتحادشوروی) با شکست های ننگين وذلت آور، مواجه نمی شد!
آن ملحدی که می گويد خدا وجود ندارد وانسان ازنسل ميمون است ، بايد دلائل علمی وقابل پذيرش عقل درمورد چگونگی آفرينش جهان وانسان وسائرمخلوقات داشته باشد! او بايد ازنگاه عقلی وعلمی به اين پرسش، پاسخ بدهد که زندگی ويا حيات چيست وازکجا آمده است؟! اوبايد تيوری داروين را با جزئياتش تشريح کند وبه پرسش های مربوط به آن ،پاسخ علمی وعقلی قانع کننده بدهد نه اينکه مانند خاديست آزادل وسائرميمونهای مارکسست به مردم بگويد که داروين گفته است انسان زادهء ميمون است وشما خواه وناخواه اين نظريه را قبول کنيد ومن می روم به کنارآب تا شکم خودرا برای چريدن مجدد دراصطبل باداران خود خالی بسازم وشما با سوالات مزخرف خود درمورد تيوری داروين، مزاحم تشناب من نشويد!!!
تيوری داروين که خاديست آزادل می خواهد تنها با نام گرفتن ازآن ، مردم مسلمان وجوانان متدين وهشيارمارا بفريبد وبسوی الحاد وبيخدايی بکشاند، سست ترين وواهی ترين ومسخره ترين تيوری است که بجزحلقات استعماری غربی وبوق های مطبوعاتی آنها، مورد پسند احدی قرار نگرفته ونويسندگان ودانشمندان بيشماری ازدنيای غرب وجهان اسلام آن را رد کرده وباطل بودنش را با دلائل عقلی وعلمی انکارناپذيری باثبات رسانيده اند؛ وکشفيات زيادی ازفوسيل ها واستخوانهای قديمی ترين انسانها نيزمهرابطال براين نظريهء پوچ وميان تهی زده است، که ما درضمن اين بحث به شرح آنها خواهيم پرداخت. با اين حال ، سوالی که مطرح می شود اينست که چرا جهان غرب با وجود اثبات واهی وغلط بودن اين تيوری، بازهم به آن چنگ زده است وبه ترويج آن ازطريق بوقهای تبليغاتی وجاسوسان خود درجهان می پردازد؟ پاسخ اين پرسش، خيلی واضح وروشن است وآن اينکه: اين تيوری اساساً ازطرف يک شخص انگليسی تباربنام چارلز داروين درقرن هژده ميلادی درآنوقتی که استعمارانگليس دراوج قدرت خود قرارداشت، ارائه شده است ،وهدف آن همانا اثبات برتری نژاد اروپايی وبخصوص انگليسی برسائرانسانها وتحکيم پايه های استعمار غربی وتثبيت خدايی غرب برکشورها وملل وانسانهای محکوم غيرغربی با ارائهء اصل های " تنازع بقا" و " بقاء اصلح" بود که ما بعداً درمورد آنها با تفصيل صحبت خواهيم کرد؛ آری، اگرآنوقت اين تيوری ازطرف حلقات استعماری غرب ودرراس همه استعمارانگليس مورد استقبال قرارگرفت وازآن بيشترين استفاده را درجهت سرکوب ملتهای محکوم ونابود کردن توده های مليونی انسانهای جهان سوم نمودند، امروزه نيزکه استعمارغربی با تغيير لباس وشکل هنوزهم به سرنوشت بسياری ازکشورهای جهان ، حاکم است ، اين تيوری می تواند خدمات بزرگی را برای اين استعماردرجهت برده سازی ومحکوم نگهداشتن ملل با قانع ساختن ايشان که غربيها برترين وبهترين نژاد بشری هستند وطبق اصل " بقاء اصلح" حق حاکميت برسرنوشت سائرملل وامرونهی برآنهارا دارند، تقديم نمايد، پس پرواضح است که اين تيوری حيثيت جان درجسم استعماری غربی را دارد وناممکن است که با وجود کساد بازارش درحلقات دانش ودانشمندان وابطال وتکذيبش درسطح جهانی، غرب ازآن دست بردارد ويا آن را مردود اعلان کند!
به هرحال، ما برای اينکه خوانندگان عزيز، داروين وتيوری وی را خوبتربشناسند وبدانند ، نخست به معرفی مختصر اين تيوری وبانی آن می پردازيم وبعد به رد وابطالش:
چارلزداروين ازکشور استعمارانگليس بود که درسال 1809 ميلادی تولد ودرسال 1882 ميلادی مرد. وی که درآغازجوانی به دانشگاه علوم پزشکی پيوسته بود، بخاطر عدم توانايی درپيشبرد آن، عدم علاقه به علوم پزشکی را بهانه قرارداد وبه سيروسياحت ، روی آورد ودراثنای اين سيروسياحت، خوابهای پريشانی ديد واسناد وشواهد جعلی فراهم آورد تا به جهانيان وبخصوص ملت های تحت استعمار انگليس بگويد که انسان زادهء ميمون است وانگليس های استعمارگرودوستان يهودی شان ونژادهای اروپايی ،برگزيده ترين وبهترين ولايق ترين وبااستعدادترين ميمونهای تبديل شده به انسان هستند که "انتخاب طبيعی" آنهارا ازسائرنواده های انسانی ميمون جداکرده وبرگزيده است ونسل های ديگربشری يابهتربگوئيم ميمونزاده های غيرانگليسی وغيراروپايی وغيريهودی، ازنسل های پست و"درجه دهم " هستند که طبق اصل " بقاء اصلح" حق زندگی را ندارند وبايد ازبين بروند!
آنچه دربالاگفته آمد حرفهای احساساتی وبی اساس نيست ، بلکه حقائقی است که درجهان تطبيق شده ، وما درآينده با استناد به گفته های داروين وداروينست های بزرگی امثال "سپنسر" خوانندگان عزيز را ازاهداف شوم اين مفکورهء شيطانی وضد انسانی باخبرخواهيم ساخت؛ اما فعلاً بيائيد ببينيم اصول اساسی وحرفهای اصلی اين تيوری شيطانی چيست.
لب ولباب ويا فشردهء تيوری داروين دراين چند اصل ، خلاصه می شود:
1- همهء حيوانات وانسانها ونباتات دارای يک منشأ هستند وازيک حيوان تک سلولی وخيلی ابتدايی ودارای ترکيب ساختمانی ساده مانند آميب به وجودآمده اند (اصل تکامل) .
2- همهء حيوانات بشمول انسان هميشه با يکديگردرکشمکش هستند وبرای باقيماندن وادامهء زندگی کوشش می کنند( تنازع بقا) ،وآن جانداری که قوی ترونيرومند تراست باقی می ماند وچانس ادامهء زندگی می يابد وآنکه ضعيف وناتوان است، ازبين می رود( بقاء اصلح) .
3– حيوانات ونباتات مجبورهستند برای آنکه ازطرف طبيعت، حذف نشوند، خودرا با شرائط طبيعی موافق وسازگاربسازند ، ورنه طبيعت، آنهارا ازبين می برد ونوعی را که قوی تروسازگارتراست، انتخاب می کند ( انتخاب طبيعی).
آری، همهء نظريات داروين دراين سه چهارمسئله، خلاصه می شود، وما پيش ازرد اين مزخرفات وبيان نظريات دانشمندان دربطلان آن، می کوشيم اين اصل های داروينی را به شکل ساده تروعام فهم تراززبان شخصی که خود طرفداراين نظريه است، بيان کنيم:
محمد علی فروغی درکتابش سيرحکمت دراروپا، درشرح نظريهء داروين چنين می نويسد: " پس بنابررای داروين ، يعنی قانون تبدل انواع، بايد فرض کرد که موجودات همه درآغازخلقت چنانکه امروزه هستند خلق نشده اند. نخستين جاندارنوع واحد بوده ودرمرتبه ای بسيار پست وساده، چنانکه نمونهء آن امروز دردست است. آنگاه برحسب قواعدی که مجملاً بيان کرديم، درظرف چندين کرورسال تنوع دست داده وانواع به مقتضای همان قواعد همواره روبه کمال رفته ودراين تکامل دورشته شده: يک رشته گياه ودرخت ويک رشته جانورگرديده . جانورازمرتبهء پست نخستين مراحل چند ازقبيل صدف واسفنج ومرجان که به گياه بيشترشباهت دارند پيموده ، ازمراتب هوام وحشرات گذشته واستخواندارشده ، وبه صورت امثال ماهی وماروسوسماروپرندگان درآمده، وسرانجام پستاندارشده وانواع چهارپايان ظهورکرده وبه مرتبهء سگ وفيل وخرس وبوزينه رسيده وحيوان دوپا که حکما حيوان ناطق خوانده وخودرا اشرف المخلوقات می داند درسرهمه قرارگرفته وعرصه را برهمه موجودات تنگ کرده است. "
آری، اينست لب ولباب تيوری داروين ويا نظريهء تکامل که خاديست آزادل با هياهووعربده وفحش ودشنام ، آن راعلمی می خواند وبا قاطعيت کامل حکم به درست بودن آن می کند و مخالفان اين هذيانهای خنده آوررا با انواع دشنامهای لوچکانهء مارکسستی ليننستی می نوازد.
اين تيوری يا نظريه که ايرانی ها آن را "فرگشت" می نامند وخاديست آزادل برای آنکه خودرا مدرن وبا سواد وآشنا به زبان فرنگی جلوه دهد" ترانفورميسم" می نامد، مضحک ترين ومسخره ترين وغيرعلمی ترين نظريه است که عقل يک طفل نيزنمی تواند آن را باورکند تا چه رسد به عقل بزرگان واصحاب دانش؛ وداروين وپيروانش نتوانسته اند ونخواهند توانست به شکوک وشبهات وايرادهايی که به اين تيوری گرفته می شود، پاسخ منطقی وقانع کننده بدهند.
نخستين ايراد اينست ،که اين تيوری فقط وفقط يک فرضيه است وهرگزازطريق تجارب ساينسی وبا استفاده ازمتودهای غيرقابل انکارعلمی، به اثبات نرسيده است وازهمين سبب وقتيکه ازآن دربحث ها ونوشته ها وکتابها نام گرفته می شود ازالفاظی مانند" تيوری" و "فرضيه" و " نظريه" درموردش کارگرفته می شود؛ مثلاً می گويند: تيوری داروين، ويا نظريهء داروين، ويا فرضيهء داروين ، که همهء اينها فرضی وحدسی وظنی وعدم قطعی بودن اين نظريه را ثابت می کند وحتا خود داروين نيز به بسياری ازگفته های خود شک داشت می گفت:" اگرفسيل های درميانی که تدريجی بودن تحول را ثابت می سازند، به دست نيايند، اين چيزبزرگترين ضربه را به درستی تيوری اش وارد خواهد کرد"؛ وحقيقتاً چنين شد وهرگزچنين فسيل هايی بدست نيامدند ودروغهای داروين با رسوايی وبی اعتباری مواجه شدند وبا وجود شارلاتانی ها وشعبده بازی ها ولفاظی های شاگردان داروين، اين نظريه روزتاروزبا مخالفت ورد روزافزون دانشمندان روبروشد که ما درمراحل بعدی اين بحث، نظريات تعدادی ازين دانشمندان را در رد تيوری داروين ، نقل خواهيم کرد.
آنگونه که خوانندگان عزيزمشاهده کردند محمدعلی فروغی نويسندهء کتاب سيرحکمت دراروپا نيزکه ازطرفداران پروپاقرص اين تيوری است ازکلمهء "فرض" برای بيان اين تيوری کارمی گيرد ومی نويسد:"پس بنابررای داروين،يعنی قانون تبدل انواع بايد فرض کردکه موجودات همه درآغازخلقت چنانکه امروزه هستند خلق نشده اند…" !
آری، داروينست های باسوادتر،ازکلمات " فرض" و " حدس" و" گمان" درمورد اين تيوری کارمی گيرند ونميتوانند با قاطعيت بگويند که داروين چنين وچنان گفته است واين صددرصد حقيقت دارد؛ اما اينک ميمونزادهء بيسوادی ومارکسست " لوده يی" ازما می خواهد که تيوری مزخرف وشيادانهء داروين را به حيث يک حقيقت صددرصد علمی بپذيريم وشک وشبهه يی درمورد آن نداشته باشيم وقبول کنيم که ديگران نيزمانند او ازنواده های ميمون بزرگ "نسناس" هستند!
بی حيايی وچشم سفيدی اين ميمونزادهء خاديست بحدی است که چسپيدهء بودن آسمان وزمين را درآغازخلقت شان که قرآنکريم به آن اشاره می کند با ايراد اين شبه رد می کند که کسی چنين چسپيدگی را نديده است حال اگرکسی ازوی بپرسد که آيا تو ويا داروين با چشم سرديده ايد که انسان ازميمون به وجود آمده وميمون ازسوسماروماهی وسرانجام همهء اينها ازيک آميب ويا کرم دريايی؟! .. يقيناً جوابی جزاين نخواهد داشت که من به تشناب می روم ، مزاحم تشناب من نشويد!!!
ايرادديگری، که هرشخص عاقل وآزادانديشی می تواند آن را مطرح کند ، ومانيزمطرحش کرده وازخاديست آزادل خواهان پاسخ دادن به آن می شويم اينست که: داروين ازانتخاب طبيعی حرف می زند يعنی همهء اين تغييرات وتحولات را به طبيعت نسبت می دهدوادعا می کند که طبيعت، مثلاًيک آميب ويا يک کرم دريايی ويا اسفنج ويا صدف دريايی را متحول ساخته وبه ماهی وازماهی به سوسماروازسوسماربه ميمون وازميمون به انسان ، مبدل ساخته است، ويامزخرفاتی ازين قبيل؛ حال سوال اينست، که اين طبيعت ،که اينهمه کارهای حيرت آورومعجزه آسا ودقيِق را انجام داده است ، چيست؟ اگرطبيعت عبارتست ازسرشت ونهاد وخوی وخاصيت اشيا – آنگونه که درفرهنگ عميد آمده است- ، بايد حيوانات وانسانها وسائرزنده جانها قادربه کنترول فطرت وخوی وخاصيت وسرشت خود بوده باشند وطبيعت هرزنده جان همان کاری را انجام بدهد که به نفع آن زنده جان است ونه به نفع دشمنش؛ مثلاً آهووقتی که برای نجات جان خويش ازچنگال پلنگ فرارمی کند بايد طبيعتش وی را دراين تلاش برای بقا کمک نمايد ودرلحظاتی که پلنگ به او نزديک می شود،وی را به درنده يی قوی ترازپلنگ مبدل سازد! درحاليکه اين طبيعت ساخته وپرداختهء اوهام داروين وبوزينه های تابع وی، با خسته ساختن آهو وسست ساختن رفتارش، اورا به چنگال دشمنش می دهد وقوی را برضعيف پيروزمی سازد! درينجامی بينيم که دوطبيعت يعنی طبيعت آهو وطبيعت پلنگ ، هردو درجهت نابود ساختن ضعيف وستمکش وسيرکردن شکم قوی وستمگر کارمی کنند!
طبيعتی که – طبق اراجيف داروين – دلش به حال زرافه می سوزد وگردن اورا درازمی کند تا بتواند ازبرگ درختان تغذيه کند، چرا درمورد آهو چنين لطفی را نمی کند وبا تبديل کردنش به حيوان نيرومندی ويا تيزترکردن سرعت رفتارش ويا قوی ساختن شاخهايش اورا ازمرگ نجات نمی دهد؟؟!! آيا نجات ازمرگ ضروری ترين نيازهرزنده جان نيست؟؟!!
آيا اين همان منطق استعمارواستعمارگران نيست، که امريکا وانگليس واسرائيل وروسيه وچين وسائرزورمندان وزورگويان، هميشه برحق هستند وکشورها وملت های ضعيف ناتوان بايد هميشه طعمهء ايشان باشند؟! آيا جزاين است ، که براساس همين مفکورهء شوم وشيطانی ، همهء جنگهای خونين روسها وامريکائی ها وانگليسها واسرائيلی ها وسائراشغالگران واستعمارگران ، به راه افتاده ومی افتد؟! آيا براساس همين مفکورهء شوم وشيطانی نيست که اسرائيل، فلسطين را اشغال کرده ومليونها فلسطينی را ازسرزمين شان بيرون رانده وانگليس وامريکا وکشورهای غربی بطورعموم وچين کمونست وروسيه، اسرائيل را درهمهء اعمال خونخوارانه اش عليه مردم مظلوم فلسطين برحق می دانند وهيچيک ازقوانين بين المللی وقطعنامه های ملل متحد براين دولت غاصب واشغالگرتطبيق نمی شود؟! آيا براساس اصل های تنازع بقا وبقای اصلح داروينيسم نيست که اسرائيل درتنازع بقا با فلسطينی ها خودرا برحق واصلح برای بقا می داند چون قوی است وامريکا وهمهء جهان استعمار اعم ازشرقی وغربی را به پشت خود دارد، وبرعکس، فلسطينی ها که پشتيبانی ندارند، بايد ازخاک شان بيرون رانده شوند ونابود گردند! چون داروين می گويد حيوانات جاندار که انسان هم نوعی ازآنهاست هميشه برای باقی وزنده ماندن باهمديگردرنزاع وکشمکش هستند وطبيعت ، آن را که قوی تراست برای باقی ماندن وادامهء زندگی برمی گزيند!!! حالا ما ازهمهء بوزينه های دوپا وبوزينه ترين آنها يعنی جناب خاديست آزادل می پرسيم که جهان باصطلاح متمدن امروزی- امريکا واروپا وچين وشوروی سابق وروسيهء فعلی- که درکسب رضای دولت اشغالگرصهيونستی با همديگرمسابقه می کنند، چه دليلی وچه مستمسکی جزاصل های " تنازع بقا وبقای اصلح" تيوری داروين دارند؟! آيا اين خونخواران استعمارگربخصوص استعمارجنايتکارامريکا کدام دليل اخلاقی وياعقلی ويا قانونی ويا منطقی ويا تمدن پسند جزاين اصل داروينی دارند که" طبيعت درکشمکش زندگی دربين جانداران، به همان جانداری حق باقی ماندن وادامهء زندگی می دهد که قوی تروشايسته تراست" !!!
آيا اينکه پنج کشورزورگوی استعمارگر( امريکا، روسيه، چين، انگلستان وفرانسه) درسازمان امنيت ملل متحددارای حق ويتو هستند ودرهمهء امورخرد وبزرگ کشورهای ديگرمداخله می کنند، دليلی جزتيوری ناپاک واستعمارپسند داروين دارند؟!
محمد علی فروغی دررابطهء با اين اصل تيوری داروين می گويد: " ايراد بزرگ ديگری ،که بررأی داروين می توان گرفت اين است که بنابراين رأی ، جنگ وجدال اقوام وملل بلکه اشخاص بايديگرامری طبيعی است. حق با کسی است که نيرومند است وغالب می شود ، وناتوان مغلوب، مظلوم نيست .اگراين سخن مقبول باشد صلح طلبی وسلامت خواهی ورأفت ورحمت خلاف طبيعت خواهد بود، .بايد گذاشت مردم يکديگررابدرند وهرنوع سبعيت مرتکب شوند؛ وکسانی هم هستند که اين ادعا را دارند.
اين اشکال نظربه نتايجی اخلاقی که دارد ، البته بسيارقابل توجه است ودفع آن آسان نيست . هرچند می توان گفت احساسات قلبی مادرجريان امورطبيعت تأثيری ندارد واو کارخودرا می کند وبه ناله وفرياد ما دست ازروش خود برنمی دارد، چنانکه طوفان وزلزله وانواع آفات بليات هرروزنازل می شود ومصائب تاب نياوردنی به بندگان خدا می رسد".
محمد علی فروغی با وجود داروينست بودنش چون پاسخی منطقی ودرستی برای اين اعتراض واقعاً جدی نمی يابد، دست به دامن دين می زند ومی گويد عقلی را که خداوند برای انسان داده است برای آن است که ازجنگ وجدال بپرهيزد!!!
آری، داروينستی که اندک حيا وعقلی دارد ،نمی تواند وقاحت وبيشرمی را به سرحد آخرش برساند وبرعقول مردم با نهايت چشم سفيدی بخندد ، وسرانجام مجبورمی شود اعتراف کند، که خدا انسان را آفريده واورا ازنعمت عقل بهره مند ساخته است ونه طبيعت؛ ولی داروينست بيسواد وپررو وگستاخی مانند خاديست آزادل که منکرخداست وطبيعت را خالق وآفريدگار می داند بايد به اين اعتراض پاسخ بدهد!
بازمی گرديم به " انتخاب طبيعی داروين" .. گفتيم که اگرطبيعت مورد نظرداروين وداروينستها عبارت ازسرشت مخلوقات است، بايد بوزينه های داروينی به اعتراض ها وانتقادهای جدی که دربالامطرح شد، پاسخ درست وقانع کننده بدهند ؛ وما به خاديست آزادل چلنج می دهيم که اگرپاسخی درخورجين خود دارد، ارائه نمايد! واگرطبيعت عبارتست ازباد و خاک وآب وآتش وسنگ وچوب و…و.. پس اينجا چندسوال مطرح می شود که بايد بوزينه زاده ها وبخصوص نواسهء مارکس وتفالهء مائو خاديست آزادل پاسخ بدهد:
1- اين طبيعتی که روزگاری به فکرآفريدن حيوانات ونباتات گوناگون ازيک حيوان تک سلولی افتاد، وآميب را ماهی وبوزينه را انسان ساخت، هنوزهم وجود دارد ويا بعبارهء ديگر، طبيعت هنوزهم طبيعت است، وآميب وحيوانات ساده وتک سلولی وماهی ها وميمون ها هنوزهم وجود دارند، پس چرا اين طبيعت معجزه گر نمی تواند امروزه چنين کارهايی وحتا کوچکترين آنهارا انجام بدهد؟! چرا امروزه انسانی ازيک ميمون تولد نمی شود وميمونی ازيک انسان بوجود نمی آيد؟! مگر نه چنانست که به ادعای داروينستها هردو ازيک خاندان هستند!!! چرا طبيعت معجزه گرنمی تواند ازميمون نروماده يی ، يک چوچه ء آدم را متولد سازد تا همه باور کنند که بلی ، داروين آغا راست می گويد وانسان زادهء ميمون است؟! مگر همين طبيعت نيست که معجزه ها کرد تا يک حيوان تک سلولی خيلی کوچک را ازچندين مرحله عبورداده وبه ميمون مبدل سازد وبعد دم اين ميمون را ببرد ودرترکيب مغزش تحولات بنيادی وارد ساخته واورا ازعقل وهوش وقوهء تفکروتعقل وتکلم برخوردارساخته به موجودی مبدل سازد که انسانش می نامند وصاحب اينهمه کمالات وعلوم واختراعات واکتشافات است؟!
2- پرواضح است که طبيعت با اين تعريفی که دربالا ارائه شد، چيزی است بی جان وبی عقل وبی شعورونمی تواند فکرکند ونمی تواند تصميم بگيرد و..و.. ؛ وطبيعتی که درحال حاضروجود دارد، چنين است ويقيناً اين طبيعت ، مليونها وملياردهاسال پيش ازين يعنی ازهمان صبحگاه " مهبانگ" يا "Big Bang" نيزدارای همين صفات بوده وازهيچگونه شعوروعقل وهوش واراده وفکرونيروی تصميم گيری برخوردارنبوده است، وهيچ بوزينه زاده وهيچ خاديستی نميتواند ادعا کند، که طبيعت دربرهه يی اززمان ،اين صفات را داشته است! حال پرسش ما ازبوزينه آزادل که با وجود بيسوادی مطلقش ادای دانشمندبودن وعلم گرايی را درمی آورد، اينست که آيا علم می تواند چيزی را ادعا کند که عقل نمی تواند آن را بپذيرد وواقعيت های مشهود وملموس زندگی ، خلاف آن را ثابت می کنند؟! واگر بسيارساده ومطابق عقل خيلی ضعيف جناب خاديست سوال خودرا مطرح کنيم، چنين می پرسيم که آيا علم ويا علما ودانشمندان می توانند ادعا کنند که فلان سنگ ويا صخره ويا درخت وياآب آتش وخاک وباد وسائراجزای طبيعت ، نقشهء اعماريک عمارت خيلی ساده را ريختند وبعد دست به دست هم داده وآن را اعمار نمودند؟! نخير! هيچ علمی وهيچ عالمی نمی تواند چنين ادعايی کند، چون عقل بشری آن را تکذيب می کند ،وانسان ازوقتی که بوجود آمده شاهد يک چنين چيزی نبوده است. واگرازيک شاگرد صنف ششم هم بپرسيد، که چرا طبيعت ويا اين چيزهايی که نام گرفتيم، نمی توانند چنين کاری را بکنند، درپاسخ تان می گويد: چون اين چيزها عقل ندارند لذا نمی توانند کاری را انجام بدهند، که انجام دادنش فقط وفقط ازصاحبان عقل ساخته است ونه ازموجودات فاقد عقل!
حال سوال ما ازخاديست کودنی که ديگران را نيز مانند خود کودن فکرمی کند وبه عقل های شان می خندد، ومفکورهء " آفرينش هوشمند" را مورد تمسخرقرار می دهد می پرسيم: آياازپيدايش جهان تا حالا يک عمارت ساده وحتا يک ديوارسطحی ،خود بخود ساخته شده است ويا ساخته می شود؟! آياطبيعت ويا آب وخاک وآتش وباد ويا هرچيزی که ماديون ومارکسستها وداروينستها وخاديستها طبيعتش می خوانند توانسته است ويا می تواند نقشهء ساختن عمارتی ويا ديواری را بريزد وآن را اعمارنمايد؟! يقيناً پاسخ بی حياترين وپرروترين خاديست ها مانند خاديست آزادل نيزدرين مورد، منفی خواهد بود وهيچ ميمونزاده يی جرئت آن را نخواهد داشت که بگويد بلی طبيعت توانسته است ومی تواند چنين کاری را بکند!!
اگربپرسی چرا انسان می تواند چنين کاری را بکند وطبيعت نمی تواند؟ مجبورخواهد شد که بگويد: چون انسان " هوشمند" ودارای روح وعقل وفکروانديشه و…و… است ، وطبيعت اين چيزهارا ندارد!
خوب ، اکنون اين خاديستی که با نهايت بی حيايی به چشم مردم خاک می پاشد وعقلهای شان را مسخره می کند، به عوض لفاظی ها وشعبده بازيهای مضحک وتکراری بايد اين معمارا با دلائل عقلی وعلمی درست ومنطقی حل کند ،که چرا طبيعت معجزه گری که ميمون فاقد عقل ومنطق وتفکروانديشه را به انسان عاقل ومتفکرومبتکروصاحب انديشه تبديل کرده وکاری را انجام داده است ،که هوشمند ترين فلاسفه ودانشمندان ازانجام دادنش ناتوان اند، چرا نمی تواند ديواری را اعمارکند ونقشهء ساختمانی را بريزد؟! طبيعتی که می داند زرافه به گردن دراز، نيازدارد تا ازبرگهای درختان ، تغذيه نمايد ، وبرايش چنين گردنی را عنايت می کند، چرا به نيازانسان برای داشتن بال وپريدن ، توجه نمی کند وبرای اوبال وقدرت پروازنمی دهد تاازمصارف کمرشکن ساختن طياره وخريدن تکت با مصارف گزاف، نجات يابد؟! ممکن است خاديست آزادل که دربين ميمونزاده ها بی حياترين وچشم سفيدترين شان است، برخلاف محمد علی فروغی که عقل را به خداوند نسبت می دهد، بگويد که طبيعت به انسان عقل داده است که توسط آن طياره می سازد، لذا نيازی به بال ندارد؛ ولی اينجا بازهم کابوس سوال ديگری اين خاديست را آرام نمی گذارد وآن اينکه طبيعت فاقد عقل وهوش، چگونه می تواند به ديگران چيزی را ببخشد که خودش ندارد!
پايان بخش اول
دربخش دوم به ياری خداوند اعتراض ها وانتقادات ديگری را که برتيوری داروين ارائه می گردد، با رد دانشمندان مطرح خواهيم کرد.