موقعيت تاريخي وجغرافيايي سرزمين خراسان (قسمت دوم) — استاد صباح

 

موقعيت تاريخي وجغرافيايي سرزمين خراسان

(نگاهي تند به تاريخ وافتخارات فرهنگي وادبي خراسان بزرگ )

قسمت دوم – پژوهشي ازصباح

دردمندانه ده ها سال است که هويت ادبي ، فرهنگي وتاريخي ما ظالمانه ، ذهني گرانه ، کوردلانه وعظمت طلبانه به يغما برده شده ومورد چپاول ودستبرد قرارگرفته وهنوزکه هنوزاست اين روند- همچنان مستبدانه ادامه دارد( مشت نمونه خروار- بزرگان ايران زمين دربي بي سي فارسي ) وسرزمين ادب پروروغرورآفرين مارافاقد هويت فرهنگي وافتخارات تاريخي ميسازندوهمه بودونبود اين مرزوبوم را دردامان بي هويتي خويش وصله ناجورميزنند.  درسرزمين مادرقبال اين چپاول وتاراج آب ازآب تکان نميخورد. بلي ! بااندوه ودرد ، نه تنها که عکس العمل ، تحقيق وپژوهشهاي حق خواهانه وملي گرايانه وجودندارد وشوربختانه که درسطح ملي نيزعده ي آگاهانه ويا غيرآگاهانه آب درآسياب بيگانه ريخته وباتلاشهاي مذبوهانه درپي ترويج وتسلطي فرهنگ وادبيات نا اشنا به زبان ملي وهويت فرهنگي ما درتلاش اند. 

سامانيان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سامانیان که منسوب به سامان خداة نام، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و مالک قریه یی سامان نام در آن نواحی بودند از زمان اقامت مأمون در خراسان، اندک مدتی قبل از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ماوراءالنهر حکومت های مستقل گونه کوچکی را که به اشارت خلیفه به انها واگذار شده بود به عهده داشتند و نست خود را – ظاهرا نه از اوایل حال بلکه در دنبال کسب قدرت – به بهرام چوبینه سردار معروف عهد ساسانیان می رساندند.

در اينكه سامانيان، مشخصا، اهل شمال افغانستان امروزي )بلخ )  بودند همه‌ي مورخان اتفاق نظر دارند. در تاريخ ميخوانيم كه اصل ساماني‌ها از يك روستاي مرزي خراسان به نام سامان (يعني مرز) بوده‌اند و نياي بزرگشان در اوائل قرن نخست هجري «سامان‌خداه» نام داشته‌اند. خدماتي كه ساماني‌ها به فرهنگ و تمدن ما كردند به حدي است كه ما جز اينكه با ستايش بسيار زياد ازآنها ياد كنيم هيچ راهي نداريم. ساماني‌ها در احياي فرهنگ و تمدن ما كمر همت بربستند؛ اديبان و دانشمندان را مورد حمايت قرار دادند، كتابخانه‌هاي بزرگ در بلخ وبخارا و نيشابور و خوارزم تأسيس كردند؛ آزادي عقيده در سراسر قلمروشان برقرار كردند؛ همه‌ي امكانات علمي را در اختيار دانش‌پژوهان قرار دادند تا بتوانند به ثمردهي بپردازند. رودكي سمرقندي مؤلف كليله و دمنه به نظم دَري، ابوشكور بلخي مؤلف آفرين‌نامه به نثر دري، دقيقي بنيانگذار شاهنامه به نظم دري، ابوالمؤيد بلخي مؤلف شاهنامه به نثر دري، فردوسي طوسي مؤلف شاهنامه‌ي فردوسي، بلعمي مترجم تاريخ طبري به نثر دري، همه‌شان از پروردگان دستگاه سامانيان بودند، و كارهايشان را با حمايت و تشويق دولتمردان ساماني انجام دادند. ديگر سخنوران دوران ساماني عبارتند از:

شهيد بلخي، ابوحفص سُغدي، خبازي نيشابوري، تخاري، احمد برمك، بانو خجسته سرخسي، بانو شهره‌ي آفاق، ابوطاهر خسرواني، طخاري، ابوالمثل، يوسف عروضي، اميرآغاجي، كسائي مرزوي، ابوالحسن لوكري، استغنائي ي، ابواسحاق جويباري، اورمزدي، جلاب بخاري، ابوشعيب هروي، شاخسار، خفاف، سرودي، زرين‌كتاب، حكيم غمناك، شاكر بخاري، ابوالقاسم مهراني، عبدالله عارضي، قريع‌الدهر، ابوسعيد خطيري، لمعاني، ابوحنيفه اسكاف، غواص گنبدي، علي قرط اندگاني، ابوشريف، صفار مرغزي، و ابوعاصم. محمد ابن زكريا رازي كه يكي از اعجوبه‌هاي تاريخ علم است، ابوعلي سينا كه بي‌نياز از توصيف است، ابونصر فارابي كه درتاريخ فلسفه‌ي جهان لقب معلم ثاني يافته است، و محمد ابن موسا خوارزمي، همه‌شان از تحصيل‌كردگان عهد ساماني در مدارس بلخ وبخارا و نيشابور، و مورد حمايت دولتمردان ساماني بودند. آخرين اينها ابوريحان بيروني بود كه در جهان به خوبي شناخته شده است. كشور ساماني‌ها سرزميني بود كه اكنون تاجيكستان، افغانستان، غرب قرغيزستان، ازبكستان، نيمه‌ي شرقي تركمستان،  خراسانِ و سيستانِ را تشكيل ميدهند.  

سلطنت سامانـيان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ميلان کوندرا ميگويد: نخستين گام برای از بين بردن يک ملت ، پاک کردن حافظه آن است . بايد کتابهايش ، فرهنگش وتاريخش را از ميان برد . بعد بايد کسی را واداشت که کتاب تازه ای بنويسد . فرهنگ تازه ای را جعل کند و بسازد ، تاريخ تازه ای را اختراع کند . کوتاه زمانی بعد ملت آنچه بوده را فراموش می کند ، دنيای اطراف نيز همه چيز را حتی با سرعت بيشتری فراموش می کند .

سامانيان نزديك صد سال ) از دوصدوهشتادوهفت تا سه صدوهشتادونو- ه.ق.)  فرمانروايي كردند. قلمرو اين حكومت ، تقريبا تمام حوزه انتشار زبان پارسي  دري را در بر مي گرفت. البته به استثناي آنچه در آن مدت در تصرف آل بويه ، آل زيار و برخي سلاله هاي حاكم در نواحي غربي سواحل خزر و در آذربايجان و حدود اران ( آنچه امروز جمهوري آذربايجان خوانده مي شود ) واقع بود . اين قلمرو وسيع ، شامل  سيستان ، كرمان ، در بعضي اوقات نواحي گرگان ، طبرستان ( مازندران ) ، ري ، قزوين و زنجان نيز مي شد . ذكر نام شهرهايي كه در اين حوزه و در خارج از آن به مناسبت رويدادهاي مربوط به فرمانروايي اين سلسله در تاريخها آمده است، تصوري از قسمت قابل ملاحظه قلمرو اين دولت مستقل خراساني را در قسمتي از قرون نخستين اسلامي به دست مي دهد. از جمله است- اسبيجات (در مشرق سيحون( ، چاچ (تاشكند) ، كش و نخشب (شمال شرقي جيحون)‌، گرگانج (‌جرجانيه، خيوه در جانب غربي جيحون)، كاث، خوارزم (در جانب شرقي جيحون)، طراز(طلاس )، بخارا. سمرقند، اشروسنه (مشرق سمرقند)، فرغانه (شمال شرقي سمرقند)‌، چغانيان (جيحون عليا)، بلخ،‌ ترمذ، مرو، مروالرود،‌هرات، بادغيس، گنج رستاق، سيستان، قهستان، كرمان، باورد )ابيورد)‌، نسا، خوجان (قوچان ، استوار)، طوس، نيشابور، قومس، بيهق، گرگان، آمل، ‌ساري، چالوس، ري، قزوين و زنجان. حكومت بر حوزه اي بدين وسعت كه در سراسر آن زبان پارسي دري يا لهجه هاي پارسي دري تكلم مي شد. همچنين، فرهنگ و تمدن و سنتهاي خراساني در تمام آن رايج و متداول و مقبول بود . طبعا وظيفه حمايت از فرهنگ خراساني را كه لازمه حمايت از مردم تمام اين نواحي بود ، بر عهده اهتمام اين قرار مي داد. اما ، اينكه فرمانروايان اين سلسله يا اخلاف آنان نسب خود را به بهرام چوبين، سردار معروف ساسانيان مي رسانيدند (هر چند صحت آن محل بحث است)، حاكي از توجه آنان به وظيفه حفظ و نشر ميراث سنتهاي خراساني است.

به هر حال، جد بزرگ فرمانروايان اين سلاله كه نام ايشان منسوب به عنوان اوست ، از دهقانان بلخ و از بقاياي خاندانهاي بزرگ در خراسان و ماورالنهر بود. وي به علت انتساب علاقه به ملك بالنسبه وسيعي در نواحي بلخبه نام سامان – مشهور به  سامان خداه  بود. از زماني كه اسلام آورد، ( در اوايل خلافت عباسيان ) مورد حمايت و علاقه امراي خراسان و تاييد دستگاه خلافت بغداد واقع شد . آن هم ، به سبب فرزندان و نوادگانش بود كه در كار ضبط خراج و امنيت بلاد ،‌به حاكم اسلامي خراسان كمكهاي قابل ملاحظه اي كردند . چنانكه مامون در مدت اقامت در خراسان و بعد از آن، چندتن از آنان را كه از اولاد اسد بن سامان خداه بودند ، در سمرقند و فرغانه و چاچ و هرات حكومت داد

( دوصدوچهار- ه.ق.) . بعدها در عهد فرمانروايي طاهريان نيز در خراسان ، اخلاف اسد و به خصوص فرزندان احمد بن اسد ، همچنان نيابت حكومت آل طاهر را در بعضي از نواحي ماوراءالنهر حفظ كردندرمقارن عهد قيام يعقوب ليث و برادرش عمروليث صفاري، ماوراء النهر به نيابت از طاهريان در دو تن از نوادگان اسد بن سامان خداه بود يعني نصربن احمد ( دوصدوشصت ويک – ه.ق.) و برادرش اسماعيل بن احمد ( دوصدوهفتادويک – ه.ق.‌) . اين دو بلاد واسطه از جانب طاهريان و مع الواسطه از جانب خليفه بغداد، ولايت ماوراء النهر را اداره مي كردند. وقتي خليفه به درخواست و اصرار عمروليث صفار ( كه خود را وارث و صاحب قلمرو طاهريان مي دانست)‌، ماوراء النهر را هم كه در عهد طاهريان اسما جزو حوزء حكومت آن سلاله محسوب مي شد به صفار سيستان داد، پنهاني اسماعيل بن احمد را كه بعد از برادرش نصربن احمد فرمانرواي مستقل تمام ماوراء النهر به شمار مي آمد نيز به مقاومت در مقابل عمروليث كه خليفه مايل به تحكيم قدرت او در خراسان و ماوراء انهر نبود تشويق كرد . لاجرم بين صفار و امير ساماني كشمكش در گرفت و در جنگي كوتاه كه در حوالي بلخ بين فريقين روي داد عمرو ليث مغلوب و اسير شد . خليفه هم حوزه امارت طاهريان را در خراسان كه بعد از انقراض آنان به دست صفاريان افتاده بود ، به قلمرو سامانيان الحاق كرد.

از آن پس ،‌اسماعيل بن احمد و اخلاف او با حفظ امارت ماوراء النهر ، امير خراسان نيز خوانده شدند ( دوصدوهشتادويک – ه.ق)راز آن پس ، نه تن از سامانيان ، كه شامل اسماعيل بن احمد و اعقاب او مي شد ، به عنوان اميران خراسان در ماوراء النهر و سراسر نواحي خراسان سلطنت كردند . همچنين ، در نواحي شرقي ماوراء النهر هم تا ماوراي سيحون به بسط و توسعه فتوحات و نشر قلمرو اسلام در نواحي ترك نشين غير مسلمان آن نواحي پرداختند . با آنكه تختگاه آنان تا پايان امارت همچنان در بخارا باقي ماند ، فرمانروايي آنان در تمام ماوراء النهر و خراسان ،‌نقش آنان را در رويدادهاي عمده تاريخ خراسان قابل ملاحظه ساخت. سامانيان،‌در اوايل دولت خويش با علويان طبرستان و در اواخر آن، با آل بويه در گيريهايي پيدا كردند. اين در گيريها در هر دو مورد ايشان را پشتيبان دستگاه خلافت و مدافع مذهب تسنن نشان داد و محبوب متشرعه و رعاياي سني اين بلاد ساخت. نام و لقب نه تن از پادشاهان اين سلسله ، از اين قرار استر

اسماعيل بن احمد ، امير ماضي ر

احمد بن اسماعيل ، امير شهيد

نصربن احمد ، امير سعيد  ر

نوح بن نصر ، امير حميد

عبد الملك بن نوح ، امير رشيد 

منصوربن نوح ، امير سديد 

نوح بن منصور ، امير رضي 

منصور بن نوح 

عبدالملك بن نوح 

ظهور نشانه هاي انحطاط در دولت سامانيان، با غلبه غلامان ترك بركارها و سلطه آنان بر مناصب نظامي در درگاه ايشان آغاز شد. شورشهايي كه در دربار بخارا به وجود آمد و تا حدي ناشي از برخورد بين اهل سپاه و اهل ديوان بود، اين انحطاط را تسريع كرد. انقلابات خراسان كه از ناسازگاري امراي ترك با يكديگر و با سياست تمركز ديوان بخارا و امير ساماني نشاًت مي گرفت، خراسان را به تدريج از سلطه سامانيان خارج كرد و ماوراء النهر را نيز دچار تزلزل ساخت. سرانجام، ماوراء النهر هم با تحريكات مدعيان، مورد تجاوز ايلك خانيان ترك واقع شد.

در طي حوادث، قلمرو سامانيان بين ايلك خانيان و غزنويان تقسيم شد. با كشته شدن امير ابراهيم بن نوح ( سه صدونودوپنج – ه.ق.) معروف به امير منتصر كه آخرين مدعي امارت آن سامان و آخرين مبارز جدي براي احياي آن بود دولت سامانيان پايان  يافت. دولت سامانيان با ادامهً سياست طاهريان در اظهار تبعيت اسمي و تاديه خراج نسبت به خليفه، موفق شد هم موضع خود را در نظر عامه مسلمين قلمرو خويش مشروع و مقبول سازد و هم در عين وفاداري به سنتهاي اسلامي، در احياي ماثر و حفظ مواريث قومي و باستاني ،  ( تا حدي كه با ظواهر سنن اسلامي معارض نباشد)‌اهتمام قابل ملاحظه و موفق به جاي آرد.بدين گونه مروج و محيي زبان پارسي دري و فرهنگ خراساني هم،‌در مقابل دشواريهايي كه در اين كار وجود داشت، بود.

حتي تعدادي از شاعران و نويسنده گان بزرگ اسلامي تحت حمايت آنان قرار گرفتند. تعدادي از ايشان نيز، بعضي آثار خود را به تشويق آنان به وجود آوردند يا به آنان هديه كردند. رفتار آنان با علماء، به خصوص مبني بر رعايت حرمت وتحكيم بود. همچنين از بعضي اميران اين خاندان نيز اشعار پارسي دري به جاي مانده است. گشتاسپنامه دقيقي در عهد دولت ايشان در خراسان به رشته نظم كشيده شد. و فردوسي طوسي بعدها بر اساس گشتاسپنامه دقيقي ، شاهنامه خود به پايان برد 

خراسان سرزمين شهامت ودليري

 


 

 

 

 

 

 

 

 

 

نشاپور، سبزوار، نسا، طوس، هري (هرات)، پوشنگ (زنده جان)، بادغيس، سرخس، غرجستان (هزاره جات)، مرو رود، مرو، گوزگانان (ميمنه) بلخ، طخارستان (قطغن)، باميان، غور، بست، طالقان، خلم، سمنگان، بغلان، سيستان، زرنگ (زرنج)‌، فره (‌فراه)،‌قرني، كابل، غزنين، زابلستان، پرروان وبد خشان. در كتاب (معجم البلدان) ـ كه آن را (ياقوت الحموي) در اوايل قرن هفتم تأليف نموده ـ در مورد خراسان ـ نظربه قول (بلاذري) چنين نگاشته شده است: سرزمين خراسان به چهار بخش منقسم ميگردد: ـ شامل شهر هاي نيشابور، قهستان، طبستان، هرات، پوشنگ، بادغيس و طوس. ـ مروشاهجهان، سرخس، نسا، ابيورد، مرورود، طالقان (تخار) خوارزم وآمل.كه همه اينها در كنار رود آمو قرار دارند. ـ شهر هايي كه در ناحية جنوبي رود آمو قرار دارند وفاصله حدودي ميان آنها وميان اين رود فرسخ ميباشد، عبارت اند از: فارياب، جوزجان، طخارستان عليا، خست (خوست)، اندرابة (اندراب)، باميان، بغلان، والج، رستاق وبدخشان، كه شهر اخير الذكر مدخل به سرزمين تبت ميباشد.

واندراب عبورگاه به جانب كابل وترمذ بوده در شرق بلخ موقعيت دارد. همچنان خلم، طخارستان سفلي وسمنجان (سمنگان) در بخش سوم شامل اند. ـ‌بخش چهارم آن در ماوراي رود (آمو) قرار دارد، كه عبارتند از: بخاري (بخارا)، شاش، طرار بند،‌صغد (سغد)، هوكس، نسف، روبستان، اشروسته،‌سنام، قلعة المقنع، فرغانه و سمرقند.

بعد از نفوذ وگسترش اسلام از شبه جزیره عربستان به سوی مشرق، سرزمینی که تا آن دوران آریانا خوانده می شد نامش را به  خراسان به معنی مشرق وطلوع گاه آفتاب داد. هرچند واژه خراسان قبل از نفوذ اسلام واستیلای اعراب مسلمان نیز به کشور امروز افغانستان اطلاق می شد. آنگونه که عبدالحی حبیبی از کشف مسکوکات شاهان يفتلی سخن میزند که لقب آنها خراسان خوتای یا خراسان خدای يعنی شاه خراسان نوشته شده است. اما سرزمین آریانا بعد از نفوذ اسلام واستیلای عرب به گونه رسمی خراسان نام گرفت وبه همین نام مشهور گردید. 

 پس ازآن نام خراسان وخراسانیان در آثار ونوشته های نویسندگان وشاعران خراسانی، مؤرخین ومحققین عرب وغیر عرب به کثرت انعکاس یافت. درنوشته ها وآثار این محققین ونویسندگان با وجودیکه ازحدود ومناطق کشورخراسان با تفاوت واختلاف سخن به میان می آید، افغانستان امروز بخش بزرگ ومحوری خراسان محسوب می شود. مؤرخ وجغرافیه دان عرب احمد بن یحیی بن جابر بغدادی که معروف به بلاذری است درتألیف مشهور خود فتوح البلدان درسال دوصدوپنجاه وپنج هجری ولایات- نیشاپور، هرات، مرو، جوزجان، بادغیس، سمنگان، بدخشان، بلخ، بامیان، ماوراء النهر وخوارزم را از مناطقی مربوط به خراسان میداند.

 مؤلف کتاب مشهور "مسالک وممالک"، ابو اسحاق ابراهیم بن محمد اصطخری درحالیکه مناطق نیشاپور، مرو، هرات، بلخ، غرجستان، تخارستان، غور و بامیان به شمول غوربند، لوگر، کابل، نجراب، پروان، غزنی، پنجشیر را جز خاک خراسان میداند، سند وماوراءالنهر را از آن مستثنی می دارد. خراسان بعد ازسقوط امپراطوری ساسانی فارس به دست کشورگشایان وفاتحان مسلمان عرب به تدریج طی نبرد های سخت وطولانی تحت سیطره ی حاکمان اعراب قرار گرفت. نفوذ اعراب به خراسان بعد از سال ششصدوچهل ودومسیحی آغاز شد ونخستین بار در دوران خلافت اموی ها درسال ششصدوشصت ويک مسیحی شخصی به نام قیس به عنوان اولین حاکم اموی وارد ولایت نیشاپور در سرزمین خراسان گردید. از آن پس لشکر کشی های متعددی به سوی سایر ولایات خراسان توسط زمام داران اموی صورت گرفت. لشکر کشی وجنگ اعراب به صورت پیوسته تا کمتراز دو قرن در ولایات ومناطق مختلف خراسان ادامه یافت. چون از یکطرف دراثر مقاومت وانقیاد ناپذیری مردم خراسان ازدین اسلام وحاکمیت اعراب مسلمان، پیشرفت آنها درتسخیر خراسان زمین به کندی صورت میگرفت واز سوی دیگر مخالفت وشورش دربرابرحاکمان جدید از سوی مردم به وقفه ها از سرگرفته می شد. اعراب تلاش کردند تا با جابجایی واسکان هزاران نفرازلشکریان با خانواده های شان درمناطق مختلف خراسان از مخالفت وقیام مردم جلوگیری کنند وزمینه را برای باور وپذیرش مردم به دین اسلام مساعد تربدارند. این راهکار درجلب وجذب مردم خراسان بدین جدید(اسلام) مؤثر وثمر بخش بود.

هرچند جنگ ها ومقاومت هایی پراگنده ادامه میافت وشاهان یا زمام داران کابلستان بیشترازهرمنطقه و ولایت خراسان زمین به جنگ علیه لشکریان اعراب پرداختند اما درجریان کمتر از دوقرن اسلام به سراسر خراسان نفوذ کرد. مردم بدین جدید درآمدند ویکنوع اختلاط وامتزاج فرهنگی میان آنها وفاتحان غالب به وجود آمد. به نحوی که دراین مدت وبعداً خراسانیان همراه با مردم فارس قدیم یا بخشی از ایران امروز حتی بیشتر از اعراب درتمدن اسلامی وپیشرفت علوم ومعارف اسلامی نقش ایفا کردند. آنگونه که میر غلام محمد غبارمؤرخ ، به نقل از امین احمد نویسنده ومحقق مصری می نویسد:
«خراسان دردوره اسلام ازطرف عرب به جنگ وصلح فتح شده وباردیگر استعداد وقابلیت طبیعی ودرایت خراسانی در امورسیاست وعلوم وفنون ظاهر شد، وخراسان نسبت به سایر ممالک اسلامی، بیشتر علما وامرای نامدار پرورش داد.» به رغم آنکه دین اسلام درخراسان زمین هرچند با سختی ومخالفت مردم پذیرفته شد ودولت اموی عرب، خراسان را درسیطره وحاکمیت خود درآورد اما حرکت وقیام استقلال طلبانه علیه سلطه حاکمیت اموی وسپس علیه حاکمان عباسی ازسوی مردم مسلمان خراسان درمقاطع مختلف زمانی بوقوع پیوست. انگیزه های اصلی نهضت آزادیخواهانه از یکطرف که به روحیه ی استقلال طلبانه ی خراسانیان مربوط می شد ازجانب دیگر عملکرد تبعیضگرایانه، ظالمانه وغیر عادلانه حکام عرب درسرزمین خراسان مسبب تحریک وتحریض این روحیه می گردید. نخستین درفش استقلال طلبانه را علیه امویها ابومسلم خراسانی درسال صدوبيست ونو هجری مطابق هفتصدوچهل وشش  میلادی برافراشت. ابومسلم متولد سال هفتصدوبيست مسیحی درشهر انبار قدیمی و ولایت سرپل کنونی افغانستان بود. اودرمرو با گرد آوری یکصد هزار نیرو ازولایات مختلف خراسان پایان خلافت یا حاکمیت خاندان اموی وآغاز خلافت خاندان عباسی را اعلان کرد وخودرا شهنشاه خراسان خواند. اوقلمرو خراسان را از تسلط حاکمان اموی تصفیه نمود وسایر مناطق وسرزمین های اسلامی را به نفع حاکمیت جدید خاندان عباسی اعراب از سلطه ی اموی ها کاملاً خارج ساخت وبه حاکمیت خاندان اموی نقطه پایان گذاشت. اما بعداً در بيست وپنج شعبان يکصدوسي وهفت هجری قمری مطابق هفتصدوپنجاه وچهارمسیحی از سوی منصور خلیفه عباسی به صورت ناجوانمردانه با خدعه ونیرنگ به قتل رسید.بعد از قتل ابومسلم قیام های متعددی علیه تسلط حاکمان عباسی درخراسان به وقوع پیوست. قیام " سندباد" درسال هفتصدوپنجاه ونو مسیحی درهرات ونیشاپور، قیام "حکیم مقنع" درسال هفتصدوپنجاه وپنج درمرو، قیام "استاد سیس بادغیسی" درسال هفتصدوشصت وشش درهرات وقیام "حمزه سیستانی" درسال هفتصدونودونو میلادی درسیستان از مشهورترین قیامهای بودند که از سوی زمامداران عباسی سرکوب گردیدند. اما درسال دوصدوشش هجری طاهر بن حسین پوشنگی هراتی(ولسوالی زنده جان کنونی هرات) یکی از سرداران نیروی مامون الرشید خلیفه عباسی که به حاکمیت مرو توظیف شد استقلال خراسان را اعلان کرد.

وی با اعلان استقلال خراسان بنیانگذار حاکمیت خانواده طاهریان گردید که بعد ار اوتا سال هشتصدوهفتادودو افرادی ازاین خانواده به نام های: طلحه بن طاهر، عبدالله بن طاهر، طاهر بن عبدالله ومحمد بن طاهر به حکومت پرداختند. بعد از شکل گیری دولت مستقل طاهریان درخراسان که تسلط حاکمان عربی تضعیف گردید وخلافت عباسی ها دربغداد به سوی انحطاط رفت، دولت های مستقل درخراسان ادامه یافت. هرچند که در دوره های مختلف با لشکر ویورش های مهاجمان بیرونی همچون چنگیز خان مغولی وتیمور گورگانی استقلال خراسان ازمیان رفت، مدنیت وآبادی شهر ها تخریب گردید. خانواده های که بعد از سلسله ی طاهریان درخراسان به پادشاهی وزمام داری پرداختند عبارت بودند از:  صفاریان که مؤسس این خانواده یعقوب بن لیث ازسیستان بود. اودرشهر زرنج مرکز ولایت نیمروز افغانستان کنونی پیشه ی آهنگری داشت وبعد به گروه عیاران خراسان پیوست.

وی درآغاز سیستان وسپس تمام خراسان را درسیطره خود آورد. پس ازیعقوب، عمرولیث وطاهر بن محمد ازاین خانواده حکومت کردند تا آنکه حاکمیت آنها درسال نوصدوده توسط سامانی ها سقوط داده شد. مؤسس خانواده سامانی های تاجک تبار شخصی به نام سامان خدا یا سامان خدات از بلخ وسمرقند درشمال خراسان قدیم بود. اودربلخ پابه عرصه ی سیاست گذاشت. اسماعیل یکی ازپسرانش که به حکومت بخارا رسید، دولت مقتدر ومتمدن سامانیان را درخراسان به میان آورد. درطول بیشترازیک قرن تداوم حکومت سامانیان علاوه ازاسماعیل بن احمد سامانی، ابو نصر احمد بن اسماعیل، نصربن احمد، نوح بن نصر، عبدالملک بن نوح، ابوصالح منصور بن نوح وابوالقاسم نوح بن منصورازاین خانواده درخراسان به حکومت رسیدند. وحکومت آنها درسال ( نوصدونودونو) توسط سلسله غزنویان پایان یافت.
مؤسس دولت غزنویان درخراسان سبکتگین داماد الپتگین ازغلامان ترک تبار دربار شاهان سامانی بود که به افسری گارد شاهی وبعداً به سپهسالاری اردوي سامانی رسید. اودرسال نوصدوشصت ودو با تصرف ولایت غزنی حکومت مستقلی را از دولت سامانی تشکیل داد. بعد از مرگ وی دامادش سبکتگین براریکه ی حاکمیت تکیه زد وبربسیاری از ولایت خراسان سلطه یافت. اودر نوصدونودوهفت  بمرد وحکومت را درخراسان ابوالقاسم محمود پسر بزرگش بدست گرفت که بعداً با ایجاد یکدولت مقتدرازطریق یورشگری وتوسعه طلبی به سلطان محمود غزنوی مشهور گردید. اواز مقتدرترین شاهان خانواده غزنویان محسوب می شد که قلمرو خراسان را از قزوین تا دریای ستلج درهندوستان شمالی وازخوارزم درآسیای میانه تا بحرعرب توسعه داد. بعد ازسلطان محمود پسرانش سلطان محمد وسلطان مسعود وسپس سلطان مودود بن مسعود، علی بن مسعود ومسعود بن مودود، عبدالرشید بن محمود، ابراهیم بن مسعود، مسعود بن ابراهیم، ارسلان شاه بن مسعود، بهرامشاه بن مسعود، خسرو شاه بن بهرامشاه، خسرو ملک بن خسرو شاه ازخانواده غزنویان تا سال يازده چهل وهشت درخراسان حکومت کردند.
بعد از غزنویان، سلجوقیان ازترکمنان بحیره بالخاش واراک به تشکیل حکومت درخراسان پرداختند. مشهورترین زمامداران آنها طغرال شاه، آلپ ارسلان، ملک شاه وسلطان سنجر بود که سلطان اخیر الذکر در يازده پنجاه ودو بمرد وبه حاکمیت سلجوقیان توسط خانواده غوریها پایان داده شد. سلاطین غوری که بعد ازغزنویها درخراسان به زمامداری پرداختند ساکنان بومی ولایت کوهستانی غوردرمناطق مرکزی خراسان زمین بودند. غوریها قبل ازغزنویان استقلال محلی خودرا داشتند وپیوسته با دولت ها وحکام ماقبل خویش برسرحفظ استقلال وخودمختاری خود درجنگ وکشمکش به سر میبردند. ازمشهورترین پادشاهان غورعلاءالدین جهانسوز بود که شهرغزنی پایتخت امپراطوری غزنویان را درسال يازده چهل وهشت مسیحی به آتش کشیدوبه کشتار و ویرانی بی حساب پرداخت. پایتخت سلاطین غوری شهر فیروزکوه درغوربود. بعد ازآنکه علاء الدین در يازده پنجاه وپنج مسیحی بمرد پسرش سیف الدین جانشین پدرشد.

سپس مردان دیگری ازاین خانواده تا اوایل قرن سیزدهم میلادی (دوازده چهارده  میلادی) یکی پی دیگری به سلطنت رسیدند. بعداً حاکمیت این خاندان توسط خوارزمشاهی ها که درشمال غرب خراسان به نام "آل مامون" ازدوره سامانیان به بعد حکومت محلی داشتند سرنگون گردید.مشهورترین ومقتدرترین شاهان خوارزمی سلطان علاء الدین محمد بن تکش بود که از يازده نودونو تا دوازده نوزده  مسیحی پادشاهی کرد وبا راندن آخرین بقایای حاکمیت غوریها ودرهم کوبیدن دولت ترکی ثمرقند ودولت فراختایی کاشغرستان درشمال شرق خراسان، امپراطوری بزرگی بوجود آورد.اما دولت خوارزم شاهی در دوران سلطنت وی با یورش چنگیزخان مغلی ازمیان رفت. سلطان محمد خوارزم شاه که با قتل وغارت کاروان تجارتی چنگیز وسپس قتل نماینده او، موجب هجوم چنگیزبه خراسان زمین شد، خود بدون مقاومت دربرابر یورشگران چنگیزی پابه فرار نهاد.

تموچین مشهوربه چنگیزازقبیله بدوی وبیابانگرد"بورجیقین" منگولیا بود که برهمه قبایل دیگر مغولی فایق آمدوحکومت نیرومندی را درمغولستان یا منگولیا بنا نهاد. اونخست چین شمالی وترکستان شرقی را تصرف کرد وسپس دراثر اشتباه سلطان محمد خوارزم شاه درسال دوازده بيست مسیحی با دوصد هزار عسکر ترک ومغول به سوی کشورخراسان هجوم آورد. چنگیز با لشکریانش علی الرغم مقاومت سخت ودلاورانه بسیاری ازمردم خراسان زمین سراسر کشورخراسان را متصرف شد وتمام آبادی وآثار مدنیت وپیشرفت سرزمین خراسان را که طی قرون متوالی ایجاد شده بود نابود کرد وملیونها نفر را به قتل رسانید. لشکریان مغول سرزمین های قدیم ومرکز خلافت اسلامی را دربغداد نیز تسخیر نمودند وآثارمدنیت را نیز درآنجا ها ویران ساختند.
بعداز مرگ چنگیز در دوازده بيست وشش مسیحی که بازماندگان خانواده چنگیز وافراد مغولی درخراسان به حکومت ادامه دادند تدریجاً به فرهنگ خراسان زمین جذب شدند وبا پذیرش دین اسلام روش وعملکرد ترسناک وظالمانه ی چنگیزی خودرا دربرابر مردم تغيیر دادند. درطول یک ونیم قرن دیگر که بازماندگان چنگیز درخراسان زمین وخارج از آن درقلمروخلافت اسلامی به حکومت پرداختند وضعیت زندگی اندک اندک متحول گردید. شهرها وروستاها ازنو ساخته شدند.حکومت های مستقل چون ملوکان کرت درهرات که ازقتل عام سالهای هجوم چنگیز باقی مانده بودند مجال بروز دوباره یافتند. شاعران وحاکمانی چه آنکه اتفاقاً ازدوران هجوم چنگیزیان زنده مانده بودند ویا بعداً متولد شدند، سربرآوردند. اما با ظهورامیر تیمور گورگانی درقرن چهاردهم میلادی ازآنسوی رود جيحون بار دیگر خراسان زمین مورد یورش و ویرانی قرار گرفت.

تیمورپسر ترغای ازسران قبیله برلاس ترک مؤسس خانواده تیموریان یا گورگانیان بود. اودرسال سيزده سي وسه میلادی در شهر کش یا شهر سبز کنونی درجنوب سمر قند متولد شد. برخی از مؤرخین نسب اورا به چنگیز میرسانند. اودرجوانی ابتدا به حاکمیت شهر کش رسید وسپس درسال سيزده هفتادودو میلادی دست به یورش وکشورکشایی زد. تیموربا تصرف تمام قلمرو خراسان وتسخیر هنوستان، ترکستان شرقی، سرزمین های فارس قدیم، عراق، سوریه، مصر وترکیه کنونی درنتیجه جنگ های خونین و ویرانگریهای مدحش دست به تشکیل امپراطوری بزرگی زد. اودرسال چهارده چهار مسیحی بمرد وبازماندگانش درخراسان به حکومت ادامه دادند.زمام داری بازماندگان تیمور درخراسان زمین که به دولت گورگانی شهرت یافتند از سيزده هشتاد تا پانزده شش مسیحی طول کشید. آنها برخلاف تیمور که درولايات وشهرهای خراسان به حکومت پرداختند به احیای فرهنگ ومدنیت توجه کردند. اما جنگ ونزاع اولاد ها وبازماندگان تیمور برسرقدرت موجب انقراض دولت تیموریان دربخش خراسان گردید. هرچند محمد بابر ازاین خانواده تا سال پانزده يک مسیحی درسمرقند واندیجان حکومت میکرد وبعداً متوجه تشکیل حکومت درکابل و ولایات شرقی خراسان شد مؤفق به سقوط دولت لودیهای درشبه قاره هندوستان گرديد وبه جای آنها دولت مقتدر بابری هارا درهندوستان بوجود آورد. افراد اين خانواده تا سال هفده سي وهشت درقاره هند به سلطنت پرداختند که بعد از بابر مشهورترین سلاطین آنها: اکبر، جهانگیر، شاه جهان واورنگزیب بودند. بابری ها دراین مدت کنترول خودرا به کابل و ولایات شرقی خراسان نیز حفظ کردند.

 درحالیکه بابری ها به کابل وبخش شرقی خراسان حکومت مینمودند، بخش شمالی خراسان تحت سیطره وحکومت شیبانیها و ولایات غربی وقسماً جنوبی خراسان درتصرف وحاکمیت صفویها قرارگرفت. بنیانگذار دولت شیبانیها محمد شیبانی ازاحفاد جوجی پسر چنگیزخان بود که با تصرف ماوراءالنهر ازحاکمان گورگانی، سلطنت شیبانیها را اساس گذاشت.او سپس حملات خود را برای تصرف تمام خراسان به سوی جنوب ادامه داد اما بعد ازتصرف قندهار وهرات درجنگ با اسماعیل صفوی در هزاروپنجصدوده به قتل رسید. بازماندگان موصوف درسمرقند وبخارا به حکومت ادامه دادند.مؤسس دولت صفوی، اسماعیل صفوی از شیعان متعصب دوازده امامی بود که آذربایجان را درمنطقه قفقاز متصرف شد وبا اعلان پادشاهی خود مذهب تشیع دوازده  امامی را مذهب رسمی خواند.

سپس برای حاکمیت این مذهب وتوسعه قلمروخود به سرزمینهای فارس وبه سوی خراسان درمشرق به لشکر کشی وجنگ پرداخت. اودولت گورگانی هارا درخراسان سرنگون کرد وبا دولت شیبانی درماوراءالنهر وشمال خراسان بارها به جنگ پرداخت. بعداً جانشینان او نیز به این جنگها با حاکمان شیبانی ادامه دادند. درواقع خراسان میان سه دولت صفوی، شیبانی و بابری تجزیه وتقسیم گردید. وجنگ میان دولتمداران آنها برسرتوسعه ی قلمرو درخراسان ادامه یافت. این درحالی بود که مردم درداخل خراسان ازحاکمان وحاکمیت هرسه خانواده نارضایتی داشتند وعلیه آنها به مخالفت وقیام های طولانی دست زدند. درحالیکه تسلط شیبانیها با ایجاد حکومت هالی محلی خود مختار درشمال خراسان روبه ضعف می نهاد، سلطه بابری ها درولایات شرقی به قیام های مسلحانه ودیرپا اما نامؤفق روبروگردید. معروف ترین این قیام ها، قیام روشانیان وقیامی به رهبری خوشحال خان ختک شاعر معروف زبان پشتو وفارسی بود که تا سال شانزده نودويک میلادی ادامه یافت.

دولت صفوی که درجنوب وغرب خراسان با تبعیض مذهبی وبیداد حکومت میکرد دربرابر مخالفت وقیام ها از پا درآمد. درابتدا میرویس خان هوتکی ازقبیله ی غلجایی پشتون به تسلط گرگین حاکم صفوی در هفده نو میلادی درقندهار پایان داد  ودولت مستقل هوتکی را تأسیس کرد. بعداً درسال هفده هفده میلادی درهرات نیزعبدالله خان ابدالی به تشکیل حکومت پرداخت. پس ازفوت میرویس هوتکی پسرش شاه محمود که درهفده شانزده  ميلادی جانشین پدرشد به اصفهان پایتخت دولت صفوی حمله برد و درهفده بيست ودو ميلادي شاه حسین صفوی را وادار به تسلیم نمود وخود به جای او به تخت سلطنت نشست. شاه محمود دوسال بعد بمرد وپسر کاکایش شاه اشرف بر تخت اصفهان جلوس کرد.

 

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *