]وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَهء … [
خداي عزّوجلّ براي بندگان خود مال و ثروت ميدهد، فرزندان و عزيزاني عنايت ميكند و از نعمتهاي گونهگون بهره مندشان ميسازد. تجارب زندگي نشان داده است كه مال و ثروت گاهي به درد صاحب خود نميخورد. فرزندان نيز گاهي ممكن است جز يك آرايش موقت براي انسان به حساب نيايند بلكه هم ثروت و هم فرزندان، نكبت و مصيبتي براي وي گرديده زندگي را برايش به جهنمي مبدل گردانند. چنانکه قرآن كريم در آيهء 45 از سورهء «كهف» مي گويد:
]الْمَالُ وَالْبَنُونَ زِينَةُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا[
«مال و فرزندان آرايش زندگي دنيا اند»
و در آيهء 14 سورهء «تغابن» ميگويد:
]يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلادِكُمْ عَدُوّاً لَكُمْ فَاحْذَرُوهُمْ[
«اي كساني كه ايمان آوردهايد، در حقيقت برخي از همسران شما و فرزندان شما، دشمن شمايند، از آنان برحذر باشيد»
ليكن در اينجا موهبت ديگري هم هست كه خداي سبحان آن را براي هر كس بخواهد ميبخشد كه در اين موهبت براي انسان خير بسياري نهفته است. اين موهبت در متن آيهء 269 از سورهء «بقره» چنين بيان ميشود:
]يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ وَمَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً[
«خداوند به هركس كه بخواهد، حكمت ميبخشد، و به هركس حكمت داده شود، يقيناً خيري فراوان به وي داده شده است، و جز خردمندان كسي پند نميگيرد»
در تعريف حكمت گفتهاند كه حكمت: عقل و خردي است استوار و خلقي است نيكو. و گفتهاند: هر كس از موهبت حكمت برخوردار باشد، به وسيلهء آن در دنيا به جايگاهي عالي و موقعيتي ممتاز دست مييابد. ليكن بررسیها نشان دادهاند كه همهء آناني كه خداي متعال از اين موهبت برخوردار شان گردانيده است، در مراكز سلطه و جاه و مقام قرار ندارند؛ زيرا چه بسيار اند انسانهاي با حكمت و خردي كه از زندگي اجتماعي در گوشهء انزوا قرار گرفته و به همان زندگي منزوي خويش در يك گوشهء دورافتاده قناعت كرده و درويشانه خوش وخرم اند، پس آيا اين گروه ـ كه از اجتماع گوشه گرفته يا به حاشيهها رانده شده اند ـ از خير محروم ماندهاند؟ هرگز! بلكه اينان بيشترين و بزرگترين خير و نعمت را دريافتهاند؛ زيرا كسي كه از موهبت الهيي مانند حكمت بهرهمند است، به هر كار و شغلي كه مصروف باشد و در هر مقام و موقعيتي كه قرار داشته باشد، بي شك از خير بسياري بهرهمند است. البته ما اين خير بسيار را فقط آنگاه توانستهايم بشناسيم كه با پيشرفتهاي علم آشنا شدهايم و حقّا كه سخن خداي حكيم راست و زيبا است.
دكتور «الكسيس كارل» ميگويد: «كافي نيست كه شخص با بدني سالم زندگي كند تا بتواند از زندگي سالم بهرهمند شود؛ زيرا سلامتي نه منحصر به مقاومت بدن در برابر امراض است، نه محدود به نيروي تحمّل جسم، و نه هم منحصر به قدرت انسان بر كار و توليد. بلكه اين نيروي اخلاق، استواري و به هنجاري عقل و آرامش خاطر يعني «حكمت» است كه مهمتر ازهمهء آنهاست.
شكي نيست كه انسان عصر حاضر، از انسانهاي عصرهاي گذشته به سلامتي كامل نيازمندترا ست؛ زيرا او بايد مشكلات جديدي را تحمل كند كه زاييدهء شرايط جديد و معاصر است؛ مشكلاتي مانند تكانها و شوريدهگیهاي رواني، همهمهها و هياهوهاي زندگی ماشيني، وجودنگرانیها و دلهرههاي گونهگون و مشكلات اجتماعي خطيري كه محيط ما از آنها خالي نيست. مشكلاتي كه چه بسا اعصاب انسان را درهم كوفته و براي او نفسگير و طاقتفرسا ميشوند. از اين جهت، ما نميتوانيم به سلامتي فقط از بعد فيزيولوژيك مجرد آن نگاه كنيم؛ زيرا سلامتي عقل و نيروي اخلاق، ابعاد ديگري از زندگي ما يند كه شخصيّت تامّهء انسان به نضج و بلوغ پيوسته، از آنها بي نياز نيست».
ميدانيم كه جسم انسان در اصل از يك تك سلول به وجود ميآيد كه آن تك سلول باز به دو قسمت منقسم ميشود و هر قسمت به نوبهء خود به دو قسمت ديگر و اين چنين است كه اين سلول تا بدانجا تكثر مييابد كه نمو و رشد جسم انسان را به كمال و تمام آن برساند. پس جسم انسان به هر پايه يي از تكامل هم كه برسد، باز همان واحد اوليهء وجودش باقي است. بناءً تمامي اعضاي جسم و انكشافات آن، در واقع يك واحد منسجم، همآهنگ و به هم پيوستهيي اند كه با شبكهء عظيم و هول آسايي از سلسله اعصاب و عناصر شيمياييي كه غدهها آنها را افراز مينمايند و ما آنها را به نام هرمونها ميشناسيم، به هم بافت خورده و ارتباط قايم كرده اند. سلامتي، يعني نگهداري و محافظت از اين واحد و حفظ هماهنگي و روابط متعادل ميان اعضاي وجود. پس چنانکه تصلب شرايين در دوران خون انسان اختلال پديد آورده و سلامتي انسان لطمه ميبيند، همين طور اگر خشم، ترس و نگراني در اعصاب انسان اضطرابي ايجاد كند، اين سلامتي با لطمه و آسيبجدي روبهرو ميشود.
آري؛ اين حقيقت هماكنون كاملاً ثابت گرديده است كه نشاط و فعّاليت انسان در يك آن واحد، هم عضوي و هم عقلي است و جسم و روح يك واحد غير قابل تجزيه ميباشند. پس آنسانکه ورم مخ يا غدهء درقيه، به انحراف عقلي و عصبي انسان ميانجامد، همين طور اضطراب عقل يا انحراف اخلاق به زخم معده، تصلب شرايين، امراض قلبي و اختلال در جهاز هاضمه وي مي انجامند.
بنابراين براي انسان محال است كه بتواند روشهاي كاربردي حفظ سلامتي را در جسمش كاملاً و از همه جهت كشف كند؛ زيرا اين يك قضيهء گيجكننده و حيرت آوري است. مگر ما در اين عرصه يك سلسله قواعد اساسيي داريم كه با عنايت به آنها ميتوانيم سلامتي مان را حفظ نماييم و همهء ما كم و بيش با اين قواعد اساسي كه مربوط به نحوهء پيشگيري از بيماریهاي مختلف است و طب قديم و جديد آنها را توصيه كردهاند، آشنا هستيم. ليكن در اينجا ما قواعد نويني داريم كه عبارت از دستاوردهاي جديد علم طب اند. اين قواعد ميگويند: براي حفظ سلامتي بايد حتماً از سمومهاي مختلفه پرهيز كرد. سموم ها يا توكسيدهايي كه از خارج بدن ميآيند و مهمتر از آنها سموم هايي كه از داخل وجود متولد ميگردند.
انسان ـ مثلاً ـ به تجارب فيزيولوژيك باور دارد وبر اينکه مثلاً تدخين و بادهگساري به سلامتي وي مضر تمام ميشوند، ليكن در عين حال ميبينيم كه بسا افراد هستند كه نميتوانند از اين چيزها دست بردارند و يا حد اقل از ميزان مصرف آنها بكاهند مگر آنگاه كه خداوند(ج) به انسان «حكمت» عنايت نمايد… و حكمت در اين ميدان؛ يعني خرد و شجاعت.
همينگونه پوست خارجي بدن ما نيازمند تحمل سختیهاي باد، باران، خورشيد و سايه است؛ زيرا براي آن ساخته شده تا با اين پديدهها رو به رو شود، اما فقط يك ساعت پيادهروي بامدادي پرتحرك انسان در هواي آزاد كافي است كه پوست و سيماي بدن، بلكه حتي خون و اعضاي وي را به اوج سلامتي سوق دهد. ليكن اين امر فقط به داشتن يك چيز نيازمند ميباشد و آن چيز هم فقط «حكمت» است؛ و حكمت در اينجا يعني عقل و اراده.
همين طور ما ميدانيم كه عناصر شيميايي مورد نياز براي ساختمان انساج و حفظ نشاط و نيرومندي جسم ما، در غذاهاي طبيعي مانند سبزيجات، ميوهها، لبنيات و حبوبات موجود اند. ليكن اشتغال مردم به مواد چاشنيدار رنگارنگ، گاهي انسان را با چنان حالتي رو به رو ميسازد كه مجبور ميشود ضعف بدني خود را با فراوردههاي ديگري كه محتوي مواد سبزيجات و ميوهجات اند، برطرف كند اما به شيوهء شيميايي و نه به طور طبيعي. پس بازگشت انسان به سوي مواد اصلي، چون سبزیها و ميوههاي تازه و دستبرداشتنش از مواد پرچرب و انرژيزاي ديگر، نياز به يك چيز دارد و آن چيز هم فقط «حكمت» است، و حكمت در اينجا نيز يعني عقل و تصميمگيري.
همينگونه شكايت انسان از امراض جهاز هاضمه و تأثير منفي آن بر قلب و ريهها و كليه و كبد، همه و همه ناشي از پرخوري است؛ زيرا ما قبل از آنکه گرسنه شويم غذا ميخوريم. وقتي هم كه ميخوريم، آنچنان ميخوريم كه معدهء ما به فرياد ميآيد. و البته زيان اين كار را هم ميدانيم. پس بايد بنا به فرمودهء رسول گرامي اسلام(ص) تا گرسنه نميشويم، غذا نخوريم و چون غذا خورديم، فقط چند لقمه يي بخوريم كه قامت مان را استوار سازد و ما را به كار و تلاش قادر گرداند. پس آيا ممكن است به اين توصيه عمل كنيم؟ هرگز! مگر آنگاه كه يك چيز داشته باشيم، آنهم فقط «حكمت» يعني عقل و اراده است.
بلكه حتي در محيط پرتنش اجتماعي ما با همهء كشمكشها، رقابتها و مسابقاتي كه در آن بر سر رزق و روزي و چوكي و منصب و قدرت در جريان است، مسابقاتي كه در بسا موارد منجر به درگيریها و حوادث المناك ميشود، به طوري كه انسان با كمترين بهانه يي برشوريده و با اولين صدمه خود را تا خرخره زير بار غم و اندوه غرق ميكند و كوچكترين لطمه را براي خود به فاجعه يي مبدل ميسازد. و البته ما همه ميدانيم كه اين امور مولد چگونه امراض خطيري اند، و ميدانيم كه براي مقابله با اين وضعيت نا هنجار؛ قبل از هر چيز ديگر به تحمل، حوصله، اعتماد به نفس و حفظ زبان از پرگويي و بدگويي احتياج داريم. اما آيا ممكن است كه به اين خصلتها آراسته باشيم. هرگز! مگر آنگاه كه از موهبت «حكمت» بهرهمند باشيم. يعني: فرزانگي و اخلاق نيك.
بيگمان از مستلزمات حكمت است، اينکه انسان در دنياي خود چنان رفتار كند كه اگر او خداوند(ج) را نميبيند، خدا(ج) او را ميبيند. يقيناً گفتار، كردار و حتي تخيلات موجود در بستر لاشعور ما، در لوحهء هستي ثبت ميشود و اگر اديان و كتب آسماني اين حقيقت را تبليغ نمودهاند، اينك علم نيز به جمع آنها پيوسته است. پس بر انسان خردمند لازم است تا فقط سخني را بر زبان آورد كه زيانبار نباشد، فقط انديشه يي را در نهاد خود بپروراند كه كشندهء روان وي نباشد و فقط عملي را انجام دهد كه او را از عذاب خداوند(ج) دور گرداند.
بي شك حكمت ورزانه خواهد بود اگر انسان به حق خويشتن خويش قانع بوده و چشم به حق ديگران ندوزد؛ زيرا اگر صاحب حق غايب است، خداوند بزرگ هميشه حاضر و ناظر حال بندگان خويش ميباشد. و هر گاه عدالت زميني و قوانين موضوعه در آن مجرم را به برگرداندن حق به صاحبش ملزم گردانيده و علاوتاً مجازاتي را نيز براي وي وضع مينمايد، پس حساب عدل الهي چگونه خواهد بود؟
اين چنين است كه تجليات اعجازي آيهء كريمهء فوق، بر تارك همهء علوم انساني ميدرخشد و ما به تجربه درمييابيم كه مفاهيم خير و حق و عدل، جملگي در مضمون «حكمت» داخلاند. و البته همهء آنچه كه در تحت اين عنوان ميگنجد، ثواب تلقي ميشود. پس خوشا به حال آناني كه خداي عزّوجلّ به ايشان «حكمت» ارزاني كرده است، چه هر كس برخوردار از حكمت است، بي شك كه خير فراواني را در دنيا و آخرت فرا آورده است.