گل سوسن — محمدعارف يوسفی
گل سوسن محمدعارف يوسفی برو باد صبا یکبار به سویش ز درد و حسرت من باز بگویش به گرد قامتش زن چرخ بار بار پریشان کن چو من هر تار مویش ببر لب های زرد و خشک من را بزن بوسه هزاران بار به رویش سپس گو سوسنم را گلشنم را که هستم من[…]